معنی از کار برکنار شده

حل جدول

برکنار شده

منعزل


از کار برکنار شده

معزول


خلع شده- برکنار شده

مخلوع


کار ممنوع شده

قدغن، منع شده، تابو، غیر قانونی

منهی


برکنار کردن

عزل

خلع


رئیس جمهور برکنار شده مصر

محمد مرسی

لغت نامه دهخدا

برکنار

برکنار. [ب َ ک َ / ک ِ] (ص مرکب) بیک طرف و بیک سو. (ناظم الاطباء):
جهاندیده پیری ز ما برکنار
ز دور فلک لیل مویش نهار.
سعدی.
|| معزول. آزاد و رستگار. (ناظم الاطباء): تَمرّن، تَمزّن، برکنار بودن. مُنْکَص، منکَّص، برکنار شده و یکسو شده.عارِد؛ برکنار و یکسو شونده. (از منتهی الارب).

مترادف و متضاد زبان فارسی

برکنار

خلع، مخلوع، مرخص، معزول، منفصل،
(متضاد) منصوب، دور، بری، مبرا


برکنار شدن

معزول‌شدن، عزل شدن، خلع شدن، منفصل شدن،
(متضاد) منصوب شدن


برکنار کردن

معزول کردن، عزل کردن، خلع کردن، منفصل کردن،
(متضاد) منصوب کردن، برگماشتن

معادل ابجد

از کار برکنار شده

1011

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری